واکاوی دنیای درون

طریقه واکاوی و مطالعه‌ی دنیای درون

انسان‌ها همواره از دنیای بیرون ناامید هستند، با این حال از آنجاییکه به درون خود روی نیاورده‌اند چیزی هم در مورد دنیای درون درک نمی کنند و متوجه نمی شوند. افراد از کودکی برای مشاهده، بررسی و تأیید همه چیز در دنیای بیرون آموزش می بینند، اما هیچ کس به آنها آموزش نمی دهد که چگونه به درون بنگرند، چگونه درون را بررسی و واکاوی کنند و چگونه درون را بشناسند. گذشتگان بسیار دور ما در جهان باستان، برای مدتهایی مدید به این موضوعات اندیشیده اند و روشی برای مطالعه دنیای درون، ابداع کردند. همانگونه که دانشمندان مدرن، روشی برای تجزیه و تحلیل ماهیت ماده ایجاد کردند، همچنین برگرفته از تعالیم جهان باستان، نظامی مثبت و بسیار دقیق وجود دارد که به ما می گوید چگونه زندگی درونی را تجزیه و تحلیل و درک کنیم.

 

بسیاری از مردم برفرض مثال می پرسند که آیا چیزی شبیه به روح در درون ما وجود دارد؟ فیلسوفان مدرن چنین موجودی را انکار می کنند زیرا تحت تأثیر دیدگاه مادی گرایانه هستند. اما آیا ما واقعاً مطمئن هستیم که علم چیست؟ چند دهه قبل و در اواسط قرن بیستم، یکی از دانشگاه های غرب در پژوهشی از دانشمندان مختلف خواست تا تعریفشان از علم را ارائه دهند. پاسخ های ارائه شده هیچ تعریف روشنی از علم ارائه نکردند، بنابراین حتی معنای علم نیز هنوز تعریف نشده است. با این حال، از نظر یوگی های باستان، علم به معنای ویجنانام است؛ بررسی منظم و سازمان یافته ای که فرد را به دستیابی به تمامی وضعیت های جنانا – حکمت و خرد، هدایت می کند. دانش، راهی برای ادراک از طریق عقل است و در واقع علم، بیان بیرونی دانش و خرد و حکمت درونی است.

 

اگر کسی بخواهد رهروی دنیای درونی، مسیر نور باشد، اگر او بخواهد تاملات درونی انجام دهد، باید این نکته بسیار مهم را ادراک کند: برای این نوع از شناخت و واکاوی ذات درونی، باید ذهنی پاک، آزاد و یکسویه داشت. اگر ذهن آزاد نباشد و اگر کسی از همان ابتدا تعصب داشته باشد و تحت تأثیر مجموعه خاصی از جزم‌ها، آموزه‌ها یا فرمول‌ها باشد، آنگاه نمی‌توان هیچ تاملی را انجام داد و یا تکمیل کرد. برای انجام تاملات درونی باید راستگو، صادق و دور از تعصب بود. پژوهش نباید تحت الشعاع هنجارهای اجتماعی و فرهنگی یا تعصب های آیینی باشد. این نیاز به ذهنی کاملا مستقل و بی طرف دارد. انسان نمی تواند به خودش دروغ بگوید. او باید از خودش بپرسد : آیا من واقعاً با خودم صادق هستم؟ آیا من واقعاً سالک هستم؟

 

در انجام تاملات درونی، ابتدا به امر ما باید تعصبات گذشته خود را کاملاً فراموش کنیم و با خودمان صادق باشیم. در غیر این صورت تاملات ما ناقص خواهند بود. دوما، ما باید شروع به تربیت ذهن کنیم تا درونی باشد. اما ذهن نمی‌خواهد درونی باشد: ذهن می‌خواهد بر بیرون تمرکز کند، زیرا تنها برای شناخت و ادراک دنیای بیرون آموزش دیده و تربیت شده است. ذهن نمی‌خواهد به سمت عالم ظریف‌تر درون برود. ذهن، مفهوم تفکر بدون موضوع را درک نمی کند. ما می توانیم چیزها را تصور کنیم، اما تخیل به تصویری در درون وابسته است. ما باید ذهن را طوری تربیت کنیم که به درون دنیای شخصی خود که مسئول تمامی اعمال و گفتار ما در دنیای بیرونی است برود تا بتوانیم آن نیازها، انگیزه ها، خواسته ها و امیال، آن قدرت های قوی درون خود را که ما را به انجام کاری سوق می دهند، درک کنیم. ما می خواهیم ماهیت آنها را در دنیای بیرونی بشناسیم. ما می‌خواهیم بدانیم که چرا اینگونه رفتار می‌کنیم وچرا اینگونه احساس می‌کنیم؟

 

ما اجازه می دهیم دنیای بیرون بیش از آنچه که باید، بر ما تأثیر بگذارد. بسیاری از مردم همواره بسیار ناشادند، زیرا دیگران گفته اند که آنها افراد خوبی نیستند و اینان، القائات منفی دیگران را پذیرفته اند. این تلقین ها، بخشی از زندگی آنها شده است، بنابراین آنها خود را افراد شریری می پندارند. اما وقتی کسی خود را محکوم می‌کند، خود را طرد می‌کند، در درون خود احساس گناه ایجاد می‌کند، یا زمانی که می اندیشد فردی عبث و بی فایده است، مرتکب اشتباه بزرگی شده است. از سوی دیگر، زمانی که ما نسبت به دنیای بیرونی بی‌تفاوت می‌مانیم و به خاطر عادت‌هایمان و بدون درک عواقب آن، هر کاری می‌خواهیم انجام می‌دهیم، برای خود تیره روزی و بیچارگی خلق می‌کنیم.

 

اگر ما در تور عادت خلق تیره روزی و بدبختی برای خود هستیم، آیا واقعاً می توانیم خداوند یا دیگران را مقصر بدانیم؟ فلسفه باستان چنین می گوید: «ای انسان، تو این توانایی را داری که خودت را ادراک کنی؛ کلیشتا و آکلیشتا  – آن چیزی که برای تو مفید است و آن چیزی که برای تو، مانع خلق می کند». بیشتر تیره روزی های ما توسط خودمان ایجاد می شود، اما دیگران را مقصر قلمداد می کنیم. تیره روزی های ما توسط  تقدیر، خورشید، ماه، و ستارگان، محیط اطراف ما، و مردم – و البته هرگز توسط خداوند خلق نمی شود. ما خودمان خالق تیره روزی هایمان هستیم و اگر بخواهیم این مطلب را به درستی و تمامی ادراک کنیم، باید ذهنمان را به درون معطوف کنیم.

 

ذهن باید تربیت شود تا به درون برود و خود را واکاوی و بررسی کند زیرا اصولا به تمرین درون نگری، عادت ندارد. همانطور برای اینکه بفهمد به چه بیماری مبتلا است نیاز به متخصص دارد، باید در شناخت خود نیز متخصص باشد زیرا ذهن عادت به حقه بازی دارد. روش شناخت زندگی جاری در ذهن را روانشناسی می گویند. بسیار آسان است که با تماشای اعمال یک شخص به چیزی در مورد او پی ببرید – چگونه حرکت می کند، چگونه صحبت می کند، چگونه به دیگران نگاه می کند، چگونه لبخند می زند، چگونه گریه می کند، چگونه غذا می خورد، چگونه می نشیند، و چگونه حرکات خاصی انجام می دهد. با مطالعه زبان بدن می توان چیزهای زیادی در مورد زندگی درونی کشف کرد. بنابراین وقتی شروع به چرخیدن به درون می کنیم، مجبور نیستیم دنیای بیرون را نادیده بگیریم، و همچنین مجبور نیستیم تغییر اساسی در زندگی بیرونی خود، ایجاد کنیم. اینکه به چه زبانی صحبت می‌کنیم و چه لباسی می‌پوشیم، تا آنجا که به خودشناسی مربوط می‌شود، ارزش چندانی ندارد. مردم، زمان و انرژی زیادی را صرف دلبستگی به برندها و برچسب ها و ظواهر می کنند. بنابراین تمامی هدف از بین می رود و انسان گرفتار تنوع آیین ها و تعصب های آیینی می شود. ما تنها باید خودمان باشیم و میل شدیدی برای شناخت خودمان از درون، ایجاد کنیم. این میل، اولین نیاز است. اگر کسی اهمیت معنویت و مراقبه را درک نمی کند، نباید وقت و انرژی خود را با آن تلف کند. اگر کسی متقاعد نشده است که مراقبه، طریقه ای مفید و موثر برای به درون رفتن است و اگر او آماده نیست، نباید آن روش را به کار گیرد. زیرا اگر چنین کند نتیجه ای حاصل نمی شود; تنها ناامیدی وجود خواهد داشت. بنابراین، فرد ابتدا برای تحقیق در مورد دنیای درون، نیاز به اشتیاقی سوزان برای شناخت امکانات و حالات درونی خود دارد.

 

وقتی به درون نگاه می کنیم، متوجه می شویم که ذهن دارای دو قلمرو است. قلمرویی که برای ما شناخته شده است و آن را خودآگاه می نامیم و قلمروی که برای ما ناشناخته است و ناخودآگاه نامیده می شود. قلمرو نیمه خودآگاه نیز بخشی از ناخودآگاه است. ناخودآگاه به معنای آن چیزی که غرق شده است و دیده نمی شود است. اگر بخش خودآگاه ذهن عمل نکند، جنبه‌ی خلاق و پویای زندگی انسان فلج می شود و اگر از بین برود، هیچ هماهنگی بین بدن و ذهن وجود نخواهد داشت. وقتی این اتفاق می افتد، نتیجه، مرگ است. اما حتی پس از این جدایی، ضمیر ناخودآگاه دست نخورده و بدون تغییر باقی می ماند. حال اجازه دهید با ذکر مثالی، ضمیر ناخودآگاه را بررسی کنیم. وقتی به چیزی نگاه می کنیم، احساسی که دریافت می کنیم از طریق عصب بینایی به مغز و سپس به ذهن خودآگاه، منتقل می شود. سپس در ضمیر ناخودآگاه به عنوان احساسی مستقر می شود که اثری در آنجا بر جای می گذارد. نگاه کردن با علاقه به چیزی به ما کمک می کند تا اگر آن را دوباره دیدیم، به خاطر بسپاریم. اما اگر به چیزی بر حسب اتفاق نگاه کنیم و به آن توجه نکنیم، با وجود اینکه آن را می بینیم، آن را ثبت نمی کنیم. ثبت به این دلیل اتفاق می افتد که ذهن علاقه زیادی به دیدن اشیاء دارد و حافظه نیز به علاقه، بستگی دارد. هیچ دوربینی وجود ندارد که به سرعت مغز، توانایی ثبت داشته باشد. سریع ترین سرعت، سرعت نور نیست، بلکه سرعت ذهن است. مردم می توانند آنقدر سریع فکر کنند که هیچ کامپیوتری نتواند تفکر آنها را ثبت کند و وقتی فکر می کنیم، هر چیزی که ثبت می کنیم در ضمیر ناخودآگاه ذخیره می شود.

 

-سوامی راما

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *